باز هم خسته از زندگی
روزی دیگر را شروع کرده
سایه ی فرسوده ام رابر تن خسته ام می آویزم
در کنار دیوار بلند سرنوشت می ایستم
سایه ی دیوار از سایه ی من سیاه تر است
و سایه ام در سیاهی آن محو شده
آسمان قلبم پوشیده از ابر است
و تازیانه های نامردمی آن ها را به هر سو می برد
رعد و برق بی کسی وجودم را می لرزاند
و سیل ویرانگر تنهایی زندگیم را می شوید
بگذار سیل خاکهای آلوده از دو رویی ها را
بشوید و با خود ببرد
من از بستر زندگی
از چله ی سالیان
دوباره برمی خیزم و
همه جا را روشن می کنم
نظرات شما عزیزان: